آدمهاي بزرگ، آدمهاي رازآلود، آدمهاي دور، آدمهايي كه ديري ميگذرد از رفتنشان و آمدن مردي شبيه آنها دور مينمايد. آنها را كجا ميتوان شناخت؟ از قصههايي كه برايشان نوشتهاند، ترانههايي كه در وصفشان سرودهاند و مرثيههايي كه در رثايشان خواندهاند؟! آدمهايي به قدر او بزرگ سينه به سينه نقل ميشوند تا، تا آخر تاريخ ملاك سپيدي و سياهي بمانند. آن كس كه به آنها آري گفت، سپيد ميماند و آنكه گفت نه، تا هميشه سياه.
عمار ياسر
«عمار از سرتا پا سرشار از ايمان است و توحيد با گوشت و خون او آميخته.» اين جمله را پيامبر(ص) براي او گفت وقتي پدر و مادرش زير شكنجههاي مشركين مكه شهيد شدند؛ اولين شهيدان راه پيامبر. بعدها پيامبر(ص) به او گفت: «تو نميميري تا وقتي كه گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بكشد. آخرين توشه تو از دنيا، جرعهاي شيرين است.» جرعه شيرين او، جنگيدن در ركاب علي(ع) بود.مركز مشاوره آنلاين
بعد از مرگ پيامبر(ص) عمار تا زماني كه علي(ع) با خلفاي بعد از او بيعت نكرد، دست به بيعت نبرد. او كه در جنگ صفين از فرماندهان سپاه علي(ع) بود، به دستور معاويه به شهادت رسيد.
ميثم تمار
اميرالمومنين علي(ع) گفته بود: «در سينهام رازهايي است كه هرگاه فراخناي سينهام احساس تنگي ميكند، زمين را با دست ميكنم و راز خويش را با زمين در ميان ميگذارم.» نوشتهاند ميثم خرمافروش محرم اين اسرار علي(ع) بود.
ميثم براي ديدار حسينبن علي(ع) به مكه رفت كه امام حسين(ع) پيش از رسيدن او مكه را به مقصد كربلا ترك كرده بود. ميثم به كوفه بازگشت، در حالي كه پيش از رسيدن او فرمان دستگيرياش صادر شده بود.
عبيدالله او را بازداشت كرده و از او خواست به علي(ع) ابراز بيزاري كند و او چنين نكرد و آنقدر در مدح علي(ع) سخن گفت تا عبيدالله دستور داد زبانش را ببرند و اينگونه بالاي دار به شهادت رسيد.شخصيت متفاوت آدم ها
قنبر
قنبر سالها در خانه(ع) خدمت ميكرد. سالها بعد از شهادت علي(ع)، حجاج يوسف، تعداد زيادي از ياران او را تنها به دليل عشقي كه به علي(ع) داشتند، به قتل رساند. قنبر يكي از همانها بود.
حجاج، قنبر را خواست و گفت: بايد از دين علي(ع) برائت بجويي. قنبر پاسخ داد: آنگاه كه بيزاري جستم، آيا ديني بهتر از دين علي(ع) داري؟ حجاج گفت: چه حالي داري وقتي گردنت را زدم؟ پاسخ داد: من سعادتمند ميشوم.
حجربن عدي
حجر در سرزميني اعدام شد كه خود آن را در زمره سرزمينهاي اسلام درآورده بود. معاويه بعد از شهادت امام حسن(ع) حجر را بازداشت كرد به دليل پيروي از علي(ع) و تبليغ سخنان رسيده او. معاويه به او فرصت داد از علي(ع) بيزاري بجويد. حجر شبي را تا صبح گريست و صبح با صداي رسايي گفت: «ما علي(ع) را دوست داريم.» و در لحظه اعدام به حاضران خطاب كرد: «بدانيد من اولين سواري بودم كه در اين سرزمين خداي يكتا را تهليل كردم.»
نوشتهاند معاويه از اعدام او به شدت پشيمان شد و تا مرگش هميشه ميگفت: «حجر روز محاكمه من و تو سخت و طولاني خواهد بود.»
محمدبن ابوبكر
او براي علي(ع)، با خواهرش، امالمومنين، عايشه جنگيد. «جمل» براي او جنگي مانند ديگر جنگها نبود؛ نه براي او كه براي هيچ مسلماني. يك طرف امالمومنين بود با ياران نزديك پيامبر و سمت ديگر علي(ع) بود و همان انگشتشمار اصحابي كه بعد از وفات پيامبر از او دست برنداشتند و جمع فراواني از تابعين و دوستداران علي. اما براي محمدابن ابوبكر انتخاب يكي از اين دو جبهه سختتر از تمام مسلمانان آن عصر بود.
او در شرايطي جبهه علي(ع) را انتخاب كرد كه در سرزمين حجاز، هنوز تمام جهتگيريها را خويشاوندي و قوم و قبيلهها رقم ميزدند.
با وجود اينكه او برادر عايشه بود، اما خود را فرزند علي(ع) ميدانست و آنقدرها در آغوش علي(ع) بال گرفته بود كه حقيقت را در سهمگينترين توفانها با چشمهاي بسته هم پيدا كند. او پيدا كرد و براي همان حقيقتي كه عاشقش شده بود، وقتي از جانب علي(ع) به فرمانروايي مصر رفت، به دستور معاويه به شهادت رسيد و جنازهاش سوزانده شد.
كميل
در بين تمام ياران علي(ع)، كميل آنقدرها شايسته شد تا علي(ع) زمزمهاي ملكوتي را كه آشناي شبهاي نخلستانهاي مدينه بود به او آموخت. اين دعا آنقدر مشهور شد به دعاي كميل كه گاهي فراموش ميكنيم اين دعا تنها آموزهاي از آموزههاي اميرالمومنين بود به شاگردي كه دوستش داشت.
شگفتي دعاي كميل جدا از زيبايي منحصربهفردش كه صفت هميشگي كلام علي(ع) است، در اين است كه اين عاشقانهترين و خاضعانهترين دعا از زبان، از عمق روح و جان بزرگترين پرستنده تاريخ جاري ميشود، آنجا كه ميگويد: «انا عبدك الضعيف الذليل الحقير المسكين المستكين…» اين علي(ع) است كه اينگونه خودش را به خدايش ميشناساند و از بين تمام ياران علي(ع)، كميل ميشود وارث اين دعا. بهايي كه كميل براي اين ارثيه پرداخت، جانش بود. حجاج او را نيز به خاطر عشقش به علي(ع)، به شهادت رساند.
مالك اشتر
«او شمشيري است از شمشيرهاي خدا كه نه تيزياش كند شود و نه ضربتش بياثر ماند.» اين را علي(ع) به مردم مصر گفته بود وقتي مالك را به فرمانروايي آن سرزمين فرستاد. پيش از رسيدن به مصر، مالك اشتر را مسموم كردند.
وقتي خبر شهادتش به علي(ع) رسيد، گفت: «مالك و مالك… نميدانيد مالك كه بود؟ به خدا قسم اگر كوه بود، كوهي بيهمتا و سرفراز بود و هيچ مركبي نميتوانست از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرندهاي به اوج آن راه نمييافت. كاش در ميان شما دو نفر مثل او بود. كاش يك نفر بود كه در مورد دشمنان من همچون او فكر ميكرد.»
معاويه هم وقتي خبر شهادت مالك را شنيد، گفت: «علي(ع) داراي دو دست بود، يكي را در جنگ صفين بريدم؛ عمار و آن ديگري امروز و او مالك اشتر بود.» مالك همان كسي بود كه در صفين به خيمه معاويه تاخت و درست مقابل خيمه رسيده بود كه علي(ع) دستور بازگشتش داد. در سپاه علي(ع)، جمعي به نيرنگ عمروعاص قصد جان مولا را كرده بودند. مالك گفت تا سرنگوني بيرق كفر تنها ۱۰ ضربه شمشير فاصله بود.
سلمان پاك
بعد از رحمت پيامبر، سلمان از انگشتشمار اصحابي بود كه در كنار علي(ع) ماند. او جواني زرتشتي بود و در سرزمين ايران ميزيست كه روزي گذارش به كليسايي افتاد. دعا و نماز مسيحيان او را تحت تاثير قرار داد و به آيين مسيح درآمد. سلمان كه جوياي سرچشمهها بود، به شام رفت. چون به او گفته بودند مركز دين مسيحيان در شام است.
از آنجا نشاني تازهاي گرفت كه او را به مدينه ميرساند و همان جا مسلمان شد. سلمان بعد از وفات پيامبر و فتح ايران، فرمانرواي مدائن شد. در همان وقت در بالاي منبر عبايي را ميپوشيد كه موقع خواب نصف همان را بستر قرار ميداد و نصف ديگرش را به روي خود ميكشيد. سلمان تمام مقررياش از بيتالمال را بين فقرا تقسيم ميكرد، بيهيچ رياكاري و تظاهر، آنقدر كه در لحظه مرگ آنچنان كه پيامبر سفارش كرده بود جز به اندازه توشه اندك مسافري، از دنيا هيچ نداشت.
ابوذر
پنجمين يا ششمين نفري بود كه مسلمان شد. كسي كه او را به خانه پيامبر هدايت كرد، علي(ع) بود و ابوذر از آن مرد كه خانه نور را نشانش داد، هرگز دست برنداشت. گفتهاند اولين كسي كه در همان روزهاي خفقان با صداي بلند به يگانگي خدا و پيامبري رسولالله در مسجدالحرام شهادت داد، ابوذر بود. پيامبر او را راستگوترين فرد جهان ناميد و گفت: «زمين تيره حمل نكرده و آسمان كبود سايه نيفكنده بر سر كسي كه از ابوذر راستگوتر باشد.» اين گفته پيامبر دهان به دهان در بين مردم ميگشت، آنقدر كه هر مسلماني باور داشت به هر كلامي كه از دهان ابوذر خارج ميشد. او راستگويي خاموش نبود. راستگويي او همراه بود با رسواكردن دروغها و باطلها. اينگونه بود كه شيوه ابوذر، اعتراض شد و شعارش اين آيه كه: «كساني را كه ثروتاندوزي ميكنند و در راه خدا انفاق نميكنند، به عذابي دردناك بشارت ده.»
ابوذر اين آيه را رودرروي هر فرمانروا و زورمندي گفت تا علي(ع) دربارهاش فرمود: «امروز غير از ابوذر كسي نيست كه در راه خشنودي خدا به سرزنشكنندگان اعتنا نكند.»
آنقدر راست گفت كه در زمان خليفه سوم به صحرايي بيآب و علف تبعيد شد و همان جا درگذشت. همچنان كه پيامبر دربارهاش گفته بود: «خدا رحمت كند ابوذر را كه تنها ميرود، تنها ميميرد و در قيامت تنها برانگيخته ميشود.»
فاطمه(س)
اولين عاشق، اولين دلباخته، اولين همراه و اولين مدافع علي(ع). كسي كه بيترديد بنيانگذار عشقهاي جاودانه اهالي تاريخ به علي(ع) است. اولين كسي كه بعد از پيامبر در كنار علي(ع) ايستاد و او را ستود و صفتهايش را عاشقانه برشمرد و شايستگياش را بالاي منبري فرياد كرد و بعد از آن هر كه طعمي از عشق ورزيدن به علي(ع) را چشيد، وامدار فاطمه(س) ماند.
معاويه
او فرزند يكي از سرسختترين دشمنان پيامبر، ابوسفيان بود. پس از فتح مكه در ۲۳ سالگي به همراه پدرش به ناچار مسلمان شد و در شمار آزادشدگان پيامبر قرار گرفت. در زمان خليفه دوم وقتي برادرش در جنگ شام كشته شد، به جانشيني برادر، حاكم دمشق شد.مركز مشاوره آنلاين
پس از مرگ عثمان و به خلافترسيدن اميرالمومنين، علي(ع) با وجود پيشنهاد نزديكان كه ميگفتند معاويه را از حكومت شام عزل نكند، فرمان عزل او را نوشت، چرا كه چون معاويهاي كه كاخ سبزي در دمشق داشت و بيتالمال را صرف شخصي ميكرد، نميتوانست حاكم علي(ع) باشد. مردم شام با معاويه بيعت كردند و او به بهانه كشتهشدن خليفه با علي(ع) جنگيد. شهادت اميرالمومنين خلافت او را تثبيت كرد و خلافت در امويان موروثي شد.
عمروعاص
از دشمنان سرسخت قريشي پيامبر در مكه بود. او همان كسي بود كه كثافات شكمبه گوسفند بر سر و روي پيامبر ريخت و با اشعارش رسول خدا را هجو ميكرد. پس از فتح مكه توسط سپاه اسلام اما ناگزير مسلمان شد. او در دوران خلافت عمر، حاكم مصر بود و در دوران عثمان عزل شد. پس از آن به معاويه پيوست و از هر حيلهاي استفاده كرد تا اميرالمومنين را شكست دهد و يارانش را عليه او بشوراند.
داستان بر نيزهكردن قرآنها در جنگ صفين، مكر عمروعاص بود. هم او بود كه به خاطر عشقش به حكومت مصر مالك اشتر را در راه رسيدن به مصر مسموم كرد. بعد از آن در حكومت مصر بود تا زماني كه درگذشت.