دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۰۳

قناعت كردن يكي از اركان اصلي خانواده‌

۳۲ بازديد

حضرت محمد(ص) مي‌فرمايند:

«… بي‌ترديد مال اندكي كه نياز انسان را برآورد، بهتر از مال زيادي است كه انسان را از ياد خدا باز دارد».

«بي‌نيازي به فراواني ثروت نيست، بي‌نيازي تنها در روحيه بي‌نيازي است».

حضرت علي(ع) مي‌فرمايند:

«هيچ كس از شخص قانع عزيزتر نيست».

«قناعت مالي است كه تمام نمي‌شود».

بارها و بارها و در محافل گوناگون سخنان بزرگان را در مورد قناعت شنيده‌ايم و درس‌هاي زيادي در اين مورد گرفته‌ايم. جالب است بدانيد كه قناعت در كنار بسياري از مسائل ديگر در زندگي كاربرد داشته و به عبارتي يكي از پايه‌هاي اصلي خانواده به حساب مي‌آيد.
قناعت نكردن يك تهديد

هستند كساني كه درآمدشان خوب است، ولي به علت ولخرجي و يا مواردي اينچنيني هميشه يا به ديگران بدهكارند و يا از زندگي عقب هستند. يكي از دلايلي كه اين افراد را تهديد مي‌كند، قناعت‌نكردن است.

و از طرفي هستند خانواده‌هايي كه با كمترين امكانات در حال زندگي هستند و يا با درآمدي هرچند ناچيز در حال گذران زندگي هستند. مي‌دانيد كه زندگي را از هر منظر و دريچه‌اي كه نگاه كنيد مي‌گذرد و اين ما هستيم كه مي‌توانيم گذر زمان را با كار و عملكرد خودمان سخت و آسان كنيم. توجه داشته باشيد كه سعي و تلاش در زندگي باعث مي‌شود تا افراد پخته‌تر شوند و روزهاي بعدي زندگي را با تجربيات بيشتري سپري كنند.

بعضي از ما انسان‌ها اينگونه آفريده شده‌ايم كه اگر بدانيم ميليون‌ها سال در جهان باقي خواهيم ماند، اما قرين اندوه و بدبختي خواهيم بود، راضي شده و حتي شادمان مي‌گرديم. اما اگر بفهميم كه از بين مي‌رويم و در عوض هيچ شكنجه و رنج نخواهيم كشيد، اندوهگين و مأيوس مي‌شويم.
فرق صرفه جويي و خساست

بين صرفه‌جويي و خساست فرق بگذاريد. اولي انسان را وادار مي‌كند كه از ولخرجي بپرهيزد و آينده‌اش را تامين سازد، در حالي كه دومي باعث مي‌شود انسان به خود نپردازد و ثروتي را جمع كند كه فقط وارثان او از آن استفاده كنند.

در اين مقاله كه كاملا واقعي است، با عزيزاني صحبت كرده‌ايم كه شرايط زندگي خوبي نداشته‌اند، ولي قناعت و صبر و بردباري به زندگي دست و پنجه نرم مي‌كنند و در كنار هم در حال زندگي هستند. باشد كه با خواندن اين مطلب از آنها درس بگيريم و هيچ گاه در زندگي ناشكري نكنيم و قناعت را سرلوحه كار خود قرار دهيم.

***
روايت اول: قناعت و صبر و بردباري

مشخصات محل:

محله‌اي در تهران، كوچه‌اي فرعي، بن‌بستي باريك.

مشخصات خانه:

يك خوابه، متراژ: ۴۲ متر مربع، واقع در طبقه سوم، قدمت بنا: هشت سال.

مشخصات ساكنان: آقا اسماعيل ۴۰ تا ۴۱ ساله كه پيرتر و شكسته‌تر به نظر مي‌رسد. شغل: توليدي. همسرش مليحه خانم ۳۵ ساله، او هم پيرتر به نظر مي‌رسد.

فرزندان: محبوبه ۱۷ ساله، اعظم ۱۳ ساله، سعيد ۱۰ ساله.

نشاني را از يكي از آشنايان ساكن محله گرفته‌ام، از عمه جانم كه در طبقه دوم همان ساختمان ساكن است. همين كه پنج نفر در خانه‌اي ۴۲ متري زندگي كنند، برايم جالب است. عمه جانم قبلا به مليحه خانم زمينه‌اش را داده. عصر جمعه راه مي‌افتم. اول سري به عمه‌جان مي‌زنم و بعد با او راه مي‌افتيم برويم طبقه بالا. ارتفاع پله‌ها كمي بيشتر از استاندارد است. ناچار مي‌شوم دست عمه جان را بگيرم تا بتواند راحت‌تر بيايد بالا.

در كه باز مي‌شود، جا مي‌خورم. قبلا عمه جان گفته كه اسماعيل آقا توليدي دارد. اين‌كه كسي توليدي داشته باشد، محل تعجب نيست، آن‌چه باوركردنش سخت است، اين است كه اين اسماعيل آقا كار توليدي‌اش را در همين خانه انجام مي‌دهد. در كه باز مي‌شود، وارد پذيرايي ۱۶-۱۵ متري خانه مي‌شويم. اما اين پذيرايي كوچك تقريبا زير انبوه پارچه و چرخ و لوازم كارگاه توليدي محو شده. براي مليحه خانم انگار همه چيز عادي است. لبخندي مي‌زند و مي‌گويد: ببخشيد ديگه، اينجا يه كم شلوغ پلوغه. اسماعيل آقا كارگاهش رو آورده اينجا.

اسماعيل آقا هم از اتاق مي‌آيد. مي‌گويد: چاره‌اي نداشتم، با شندر غازي كه از اين دوخت و دوز درميارم، همين‌قدر كه بتونم شكم زن و بچم رو سير كنم خيليه، كارگاه نتونستم گير بيارم… يه زيرپله‌اي هم بدن بهت، خدا تومن براش مي‌خوان. خرج و مخارج درس و تحصيلم كه خودتون بهتر مي‌دونين چقدر زياده… بچه‌ها بزرگ شدن ديگه نمي‌شه بگن كتابچه و قلم و مداد نداريم، سرافكنده مي‌شن پيش دوست و رفيقاشون.

پسر و دختر كوچك‌تر توي اتاق هستند. پسر نشسته تلويزيون نگاه مي‌كند و دختر سرش به كتاب است. كمدهاي اتاق تا سقف پر از تي‌شرت‌هاي توليدي است.

جلو ديوار غربي تا سقف قفسه زده‌اند و باز لوازم توليدي را چيده‌اند. روي آن. نيازي به پرسيدن نيست، خودشان انگار سؤال‌هايي را كه با حيرت در ذهنم بازي مي‌كند، حدس مي‌زنند. مليحه خانم، يواش‌تر مي‌گويد: ديگه يه طوري مي‌خوابيم ديگه. هر شب يكي‌مون مي‌ره لابه‌لاي خرت و پرت‌هاي پذيرايي خودش رو جا مي‌ده بقيه هم كه اينجا…

من به اعظم نگاه مي‌كنم كه ۱۴ ساله است و سعيد كه ۱۰ سال دارد و محبوبه ۱۷ ساله كه الان نيست و ياد حرف‌هاي يكي از استادان علوم اجتماعي‌مان مي‌افتم كه از بديهي‌ترين آسيب‌هاي اين نوع زندگي دشوار ايجاد عقده‌هاي فروخورده در فرزندان و بدتر از آن پاگيري فسادهاي پنهان اخلاقي ناخواسته در آنهاست.قناعت كردن

از اتاق كه بيرون مي‌آيم، اسماعيل آقا پشت چرخ خياطي‌اش نشسته. نگاهي به من مي‌اندازد. يك لحظه اين فكر به سراغم مي‌آيد كه اگر اين فكر به سراغ اسماعيل آقا بيايد كه يك نفر به نفراتمان اضافه كنيم و پيش از پايان سال يك عضو ديگر به اعضاي اين خانواده اضافه شود، چه خواهد شد؟

***

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.