با خود در حال قدمزدن بودم كه بعد از كمي راه رفتن روي يك نيمكت نشستم. كمي آنطرفتر شخصي نشسته بود كه برخلاف تصور من، سناش بالاتر بود. كمكم با هم همصحبت شديم و چند دقيقهاي به صحبت نشستيم. صحبت با يكي از جوان ديروزي و يكي از مردان بزرگ امروز خالي از لطف نبود.
آقا سعيد را در فرهنگسراي ارسباران پيدا كردم، در يكي از روزهايي كه به قول خودش، روز بيحوصلگياش بود، ولي آنقدر گرم و راحت حرف زد، كه پا به پايش به سرزمين نوجوانياش رفتم و برگشتم. ميگويم نوجواني، و نميگويم جواني كه سالهاي جواني من و همنسلانم، تا سالهاي سال ادامه دارد و شايد اين از خوششانسي آيندگان است كه فرصت دارند بعدها از جواني ما بنويسند.جوان
– يكراست برويم به دهه ۶۰٫
بد نيست. من متولد آذر ۱۳۴۴ هستم، يعني در سال۱۳۶۰، ۱۶ ساله بودم.
– يك پسر ۱۶ ساله در آن روزها چه كار ميكرد؟
مطالعه. من عاشق كتاب خواندن بودم.
– و دوست داشتي در آينده چهكاره شوي؟ بازيگر و فيلمنامهنويس؟
نه. دوست داشتم نويسنده شوم. رمان و داستان كوتاه بنويسم.
– پس چرا ننوشتي؟ مخصوصا بعد از اينكه به عنوان يك بازيگر مطرح شدي.
راستش را بخواهي من آدم بينهايت تنبلي هستم، و به خاطر همين تنبلي تاريخي هيچ وقت نتوانستم به آرزويم برسم.
– اين تنبلي، تاثيري در تحصيلت نداشت؟
به هيچ وجه. من فوق ديپلم راديولوژي و ليسانس شيمي را از كرمان، و فوق ليسانس آلودگي محيط زيست را از تهران گرفتم.
– پس درسخوان بودي؟
به هيچ وجه….
– فكر كنم به نتيجه نرسيم. از خودت بگو. از خانوادهات. چند خواهر و برادريد؟
پدر و مادر من از هم جدا شده بودند. يك برادر از طرف مادرم دارم و يك خواهر و يك برادر از طرف پدرم.
– تو با پدرت زندگي ميكردي يا مادرت؟
با مادرم، ولي با پدرم هم ارتباط داشتم، برعكس الان كه با هيچ كدام ارتباطي ندارم.
– چرا؟
چون هر دو فوت كردهاند.
– متاسفم. با توجه به جدايي پدر و مادرت، در نوجواني مشكل مالي نداشتي؟
نه. من در تمام طول تحصيل هم از طرف خانوادهام حمايت مالي ميشدم و هيچ وقت مشكلات مالي نداشتم.
– اصالتا اصفهاني هستي؟
بله. تا سال ۶۳ اصفهان بودم و بعد از قبولشدن در دانشگاه به كرمان رفتم. و تا سال ۶۹ در كرمان بودم. در واقع دهه ۶۰ را در كرمان بودم.
– در كرمان دهه ۶۰، سرگرمي هم داشتي؟
به غير از كتاب خواندن، ورزش ميكرديم، شنا و بسكتبال.
– حرفهاي؟
من كه قبلا گفته بودم، آدم تنبلي هستم.
– ببخش، فراموش كردم. سينما هم ميرفتي؟
كرمان كه دو سينما بيشتر نداشت كه اكثرا فيلمهاي خانوادگي ايراني را نمايش ميداد، ولي وقتي به تهران ميآمدم از خجالت سينما در ميآمدم. يادم هست كه در آن روزها «پل فاتح» را در سينما عصر جديد و «راه» ييلماز گوني را در سينما آزادي ديدم.
– «بچههاي خيابان» را چند بار ديدي؟
دو بار. در سينما عصر جديد. راستش آن روزها آرزوي ديدن خيلي از فيلمها را داشتم كه امروز همه آنها را روي ديويدي دارم، ولي حوصله ديدنشان را ندارم.
– چه فيلمي تاثير زيادي روي تو گذاشت؟
در هفت هشت سالگي «اژدها وارد ميشود» بروسلي و در سنين آغاز جواني «هامون».
– پس تو هم «هامون» باز بودي؟
من همه فيلمهاي داريوش مهرجويي را دوست دارم، ولي «هامون» را… عاشقش بودم.
– خيابانگردي هم ميكردي؟
در اصفهان بيشتر به پاساژ انقلاب و پاساژي كه نزديك دروازه شيراز بود، ميرفتيم. در كرمان هم طول خيابان آزادي را كه ميدان مشتاق در جنوب شهر را به خيابان آزادي در شمال شهر متصل ميكرد، قدم ميزديم.
– فقط قدم ميزديد؟
نه. نگاه هم ميكرديم. جواني ما با نگاهكردن گذشت.
– در خلال اين قدمزدنها و نگاهكردنها، عاشق نشدي؟
چرا. در سال ۶۵ عاشق شدم، عاشق كسي كه در حال حاضر همسرم است.
– چه سالي ازدواج كرديد؟
سال ۷۱٫
– هنوز هم عاشقيد؟
بله. فكر ميكنم هستيم.
– كتابهاي عاشقانه زياد ميخواندي؟
كتاب خواندن را با آثار سارتر و كامو شروع كردم. بعد هم مدام ميخواندم. «ژان كريستف» را خواندم. يادم هست كه «شيشه» سيلويا پلات را هم در همان سالها خواندم.
– سيلويا پلات؟ دهه ۶۰؟
آن موقع هنوز سيلويا پلات مد نشده بود. «شيشه» را نشر نيل با يك جلد قهوهاي چاپ كرده بود. يك كتاب ديگر هم بود كه خيلي دوستش داشتم. كتابي به نام «بچههاي كوچك اين قرن» نوشته كريستين روشفر با ترجمه ابوالحسن نجفي. بهرام صادقي در مصاحبهاي با مجله فردوسي، اين كتاب را معرفي كرده بود؛ داستان دختر ۱۷-۱۶ سالهاي در فرانسه بعد از جنگ. زماني كه دولت اعلام ميكند به هر خانوادهاي كه بچه بيشتري داشته باشد، حقوق ميدهد. اين دختر در خانوادهاي زندگي ميكند كه پدر، بيكار است و مادر هميشه باردار. «جنايت و مكافات» را هم در نوجواني خواندم.
– براي اين كتابخوانيها همراه هم داشتي؟
سعيد سياح، دوست دوران دبيرستانم تا همين امروز. ما هميشه با هم كتاب ميخوانديم.