ذهن ما انباشته از خاطراتي است كه به مرور زمان و با بالاتر رفتن سنمان معمولا انبوهتر ميشود، گاهي آنقدر فكر و خيال به سرمان ميريزد كه بديهيترين چيزها حتي مثل نام فاميل يك همسايه يادمان ميرود و در مواجهه با او فكر ميكنيم دچار آلزايمر مزمن شدهايم. نه اين آلزايمر نيست، اين انبوه فكر است كه امان يادآوري چيزهاي ساده را هم از ما ميگيرد. مثل اتاقي كه آنقدر پر از لباس و بههم ريخته است كه پيداكردن يك شالگردن ميان اين همه شلوغي كار شاق و غيرممكني ميشود. به قول يك دوستي خاطرات كلا آزاردهنده است. خوبش از بدش هم بدتر است، او كه مبالغه و مزاح ميكرد، ما هم كه قادر به انتخاب كردن و گزينش خاطرات ذهنيمان و پاككردن بعضي از آنها نيستيم، پس همين ميشود كه در مواجهه با همسايهاي كه هر روز ميبينيم يكدفعه ۱۰ بار او را آقاي عزيز ميناميم تا لو نرويم كه چقدر گيجيم كه نامش را فراموش كردهايم. جدا از مصداق ذهن من گمان ميكنم بخشي از اين عدم تمركز به شلوغي و درهمبرهمي محيط اطراف ما هم برميگردد؛ محيطي كه در واقع خودمان در به وجود آمدنش نقش فعال داشتيم. خب همين اتاق خودمان را هم كه در نظر بگيريم با هر ميزان امكانات مالي ميبينيم باز هم چيزهاي زيادي داريم مثلا سه تا برس مو كه فقط يكياش را استفاده ميكنيم، چندين لباس كه ديگر اندازهمان نيست يا از اول هديهاي بوده خارج از سليقه پوشيدني ما، يا مقدار زيادي دفتر و كلاسور و كاغذ و مداد و لوازمتحرير كه تا سالها هم اضافه ميآيند يا حتي كتابهايي كه گاهي اتفاقي دو يا سه عدد از آنها را در منزل داريم و… اين ميزان بارهاي اضافي براي هر كس متفاوت و متنوع است، اما تا الان اگر دقت نكرده باشيم، خاصيت عجيبي دارند، ديده نميشوند، اما قطعا اشغال فضا و شلوغي كه ايجاد كردهاند به شلوغي فضاي ذهن ما دامن ميزند. خيلي از اين چيزها شايد حتي نو باشند و اين كه واقعا براي دور ريختن حيفند، اما نكته اينجاست كه اگر خوب دقت كنيد، به كار شما نميآيند. خب پس مشقمان را شروع ميكنيم كه خود من بيشتر از همه نيازمند انجامش هستم. وسايل اضافي را نه با خساست بلكه با گشادهدستي جمع ميكنيم. هر وسيلهاي را كه بالاي يك سال است كارش نينداختهايد چشمبسته كنار بگذاريد، بعد بنشينيد ببينيد موسسات خيريه دوستان نزديك اقوام و خيليها به كدامشان نياز دارند، آنها را به دست كساني كه از داشتنشان خوشحال ميشوند يا نيازش را دارند، برسانيد. شك نكنيد سبكي فضاي اطرافتان مغزتان را هم سرحال ميآورد. اين در اصول فنگشويي هم نوعي نو كردن به حساب ميآيد كه فوايد فراواني دارد. بيشك شما ديگر چيز سادهاي مثل نام همسايهتان از خاطرتان نخواهد رفت، بلكه ساير وسايلتان را هم راحتتر پيدا ميكنيد و بهتر ميبينيد. بخشش مطمئن هم باشيد به كسي بر نخواهد خورد. اصلا ميتوانيد نيتتان را از سبككردن محيط اطراف براي نزديكانتان شرح دهيد شايد به درد آنها هم بخورد.
***
من هميشه روزهاي تولد رو خيلي دوست داشتم. غافلگيرشدن و خنديدن و كادوگرفتن و كيكخوردن و…. شايد به خاطر اين بوده كه هميشه روز تولدم حسرت تبريك از طرف اونهايي كه دوستشون داشتم، رو دلم ميمونده. به قول مامانم ما زياد تولدي نيستيم (يعني زياد روزهاي تولد رو جدي نميگيريم). واسه همين هميشه دوست داشتم كه روز تولد بقيه رو بهشون تبريك بگم و ذوقزدهشون كنم كه به يادشون بودم. خندهشون واسم خيلي ارزش داره و دليلي ميشه كه منم از ته دلم خوشحال بشم… اين شد كه يك كتاب خريدم كه واسه هر روز سال، يه پيغام داشت. بعد پارسال عيد تاريخ تولد تكتك فاميلها و دوستهام رو توش نوشتم. بعدتر كاملترش كردم و سالگرد ازدواج و روزهاي عزيز آدمهاي دور و برم رو هم بهش اضافه كردم. اول هر ماه تمام تاريخها رو توي موبايلم ثبت ميكنم كه ساعت ۹ صبح اون روز بهم يادآوري كنه و بهشون زنگ ميزنم. خيلي باحاله. تازه اين كار باعث شده چيزهاي جالبي رو كشف كنم. مثل اينكه مثلا پسرعمهام با دختر خالهام همزادن يعني توي يه روز متولد شدن يا دوستم و داييم و پسرداييم همه توي يه روز متولدشدن.شما هم ميتونين امتحان كنيد.
ادب كجا، معلم ادبيات كجا!
دبيرستاني كه بودم، براي درس «تاريخ ادبيات» معلمي داشتيم كه هميشه حرص و جوش ميخورد كه چرا بچهها پژوهشهاي انتهاي درس را انجام نميدهند. با اينكه گفته بود براي انجام آنها دو نمره امتيازي ميدهد و از اين قبيل وعدهها باز كسي قبول نكرد. از نمره كتبي پايان ترم، پنج نمره به صورت كتبي در طول ترم گرفته ميشد و من از آن پنج نمره، سه نمره گرفته بودم. به فكر افتادم كه بروم سراغ اين پژوهشها. واقعا سخت بود. براي محكمكاري دو موضوع را انتخاب كردم، يكي درباره بررسي معناي «رند» در شعر و حافظ و ديگري درباره ارتباط بين شعر حافظ و صائب؛ اگر درست يادم مانده باشد. خلاصه بعد از كلي زيرو رو كردن كتابهاي مختلف، توانستم هر دو را انجام بدهم. وقتي هم كه كار را تحويل دادم، با استقبال معلمم مواجه شدم و كنار اسمم علامت گذاشت براي نمره امتيازي. من هم كه شاد و خوشحال! بعد از پايان امتحانات، بعضي معلمها ليست نهايي نمرات (كلاسي بهعلاوه ورقه) را قبل از تحويل سر كلاس ميخوانند تا از درستي آنها مطمئن شوند. من در ورقه حدود يك يا ۵/۱ نمره كم آورده بودم و با احتساب نمره پژوهش مطمئن بودم ۲۰ را گرفتهام. اما نمرهاي كه برايم رد شده بود بدون نمره پژوهش بود. وقتي اين موضوع را به معلمم گفتم. گفت: «آخ! يادم رفت!» گفتم: نميشود درستش كنيد؟ گفت: «يعني فهرست را دوباره بنويسم؟ نه بگذار ترم بعد جبران ميكنم!»بخشيدن
راستش خيلي دلخور شدم. دلم شكست. او حاضر نشد ليست يك كلاس ۲۵ نفري را دوباره بنويسد. كاري كه زياد وقتگير نبود. براي معلمي كه ميدانم تنها معلم همين يك كلاس و ۲۵ دانشآموز است. همان ترم مورد مشابهي براي درس «دين و زندگي» پيش آمد و معلم آن درس براي نيم نمره، فهرست كل پايه (حدود ۶۰ نفر) را دوباره نوشت. با آن همه شوق و ذوق انتظار بيشتري داشتم.