یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۰۳

خشونت را هميشه با وجدانت پاسخ بده!

۳۸ بازديد

خشونت مي‪تواند در شكل‌هاي متفاوتي بروز كند وبا آسيب فيزيكي آغاز نمي‪شود. از انواع خشونت‪ها مي‪توان‪، خشونت جسمي،روحي، جنسي و خشونت در زبان را نام برد. تبعيض قائل شدن و كم ارزش شماردنشيوه زندگي ديگران، اذيت يا آزار و پرخاشگري نيز از ديگر انواع اعمالخشونت هستند كه صدمه مي‪زنند، ايجاد محدوديت و نا‪امني مي‪كنند، آسيب‪هايرواني بر جاي مي‪گذارند و پيامدهاي مالي و جاني دارند. به نظرم ما جايز نيست كه در جواب خشونت، از خشونت استفاده كنيم. همواره معتقدم كه دليلي براي خشونت نيست كه نياز باشد حتي جواب خشونت را با خشونت بدهيم و هيچ اعتقادي هم به خشونت ندارم. اگر بخواهيم ظريف‌تر به موضوع نگاه كنيم، خواهيم ديد كه «بدي» نسبي و «خوبي» مطلق است. ذات همه انسان‌ها خوب است و حتي اگر آدمي بخواهد كه رول يك آدم منفي را بازي كند، باز هم مي‌داند كه ذاتش در نهايت مثبت است. چون همه قسمت‌هايي از خداوند هستند. خداوند خودش گفته است كه: «من خودم را از خودم جدا كردم تا خودم را بهتر بشناسم.» و با توجه به اين طبيعتا ذات بشر خوب است. منتها شايد لازم باشد اين خوبي را در تكرار زندگي بفهمد و بعدتر ياد بگيرد كه بدي پايدار نيست و ذاتش بويي از بدي نبرده است. اگر كسي واقعا به خداوند اعتقاد داشته باشد، مي‌داند كه خداوند به هيچ وجه از بين بردن موجودات را دوست ندارد، حتي اگر آن موجود افكار پليدي در سر داشته باشد. حتي براي شرارت هم مي‌شود چاره انديشيد و دست به حذف نزد. در اين مقوله همه چيز به وجدان آدمي برمي‌گردد و به خلوت انسان با خودش و خداي خودش. چون آدمي نبايد از ياد ببرد كه خداوند خالق راضي نيست كه حتي خاري به پاي مخلوقش برود. اين گونه شايد ديگر اصلا خشونتي در كار نباشد كه بخواهيم ببينيم كه پاسخش را بايد با همان خشونت بدهيم يا نه.

مشروعيت خشونت

در ابتدا مسئله اين است كه ما ببينيم خشونت از چه منبع و نهادي اعمال مي‌شود. اينجا با مسئله خشونت در روابط افراد عادي كاري نداريم، آن‌چه مطرح است خشونت در سطح جامعه يا در روابط ميان دو يا چند كشور است كه ريشه اين خشونت اغلب در نوع حكومت و رابطه آن با مردم نهفته است. بديهي است كه وقتي حكومتي برخاسته از اراده مردم نباشد، براي بقاي خود، دست به خشونت مي‌زند. در نهايت اين اعمال فشار سبب اعتراض مردم مي‌گردد. حالا اگر حكومت اين اعتراض را بپذيرد، بديهي است كه نيازي به اعمال خشونت از طرف مردم نخواهد بود. اما متاسفانه كم هستند حكومت‌هايي كه به اين شيوه رفتار كنند. نمونه بارز آن ليبي و سوريه است كه در مقابل اعتراض مسالمت‌آميز مردم، دست به كشتار زده‌اند. حالا بحث در اين است كه مردم تا كي مي‌توانند به روش مسالمت‌آميز در مقابل چنين حكومتي بايستند. در اينجا هستند صاحب‌نظراني كه معتقدند در هر حالت، مردم بايد بر روش مسالمت‌آميز خود، پاي بفشارند، اما اين‌كه چگونه مي‌توان چنين حكومتي را وادار به پذيرش اراده مردم كرد، هنوز پاسخ قاطعي دريافت نكرده. نوع ديگري از خشونت كه اغلب از جانب گروه‌هاي ناراضي اعمال مي‌شود، ترور است. كم و بيش همه فلاسفه سياسي، ترور فردي را محكوم كرده‌اند. اما برخي از ايشان و نيز برخي از نويسندگان كه در آثار خود به مسئله قدرت و رابطه آن با اجتماع پرداخته‌اند، معتقدند كه ترور، با همه ابعاد منفي‌اي كه دارد، گاه بدل به يگانه راه رهايي از ديكتاتوري فردي مي‌شود. اين در حالتي است كه فرد ديكتاتور به راستي تمام راه‌هاي مسالمت‌آميز را بسته و در عين حال خود سررشته همه كارها و نيز همه تجاوزات و تعديات را در دست دارد. برخي از صاحب نظران معتقدند كه ترور چنين فردي مي‌تواند گره فروبسته جامعه را بگشايد. نمونه آن در تاريخ خودمان قتل ناصرالدين شاه است كه به گمان بسياري راه را براي ابراز وجود مشروطه‌خواهان و بيان عقايد ايشان باز كرد و در نهايت جنبش مشروطه را امكان‌پذير كرد. نمونه خارجي آن ماجراي تروخيو ديكتاتور دومينيكن است كه ما در «سور بز» آن را از زبان بارگاس يوسا مي‌شنويم. خود بارگاس يوسا در مصاحبه‌اي مي‌گويد گرچه با ترور مخالف است، اما كشتن تروخيو را محكوم نمي‌كند، چون تروخيو هيچ راهي براي مخالفان و به طور كلي مردم دومينيكن باقي نگذاشته بود.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.